ز دو دیده خون فشانم, زغمت شب جدایی
چه کنم که هست اینها, گل باغ آشنایی
هم شب نهادهام سر, چو سگان برآستانت
که رقیب در نیاید به بهانهی گدایی
در گلستان چشمم,ز چه رو همیشه باز است؟
به امید آن که شاید, تو به چشم من درآیی
سر و برگ گل ندارم, ز چه رو روم به گلشن
که شنیدهام ز گل ها همه بوی بىوفایی
به کدام مذهب است این, به کدام ملت است این
که کُشند عاشقی را, که تو عاشقم چرایی؟
به قمارخانه رفتم, همه پاکباز دیدم
چو به صومعه رسیدم, همه زاهد ریایی
در دیر مىزدم من, که ندا ز در درآمد
که: «درآ, درآ عراقی, که تو هم از آن مایی
فخرالدین عراقی
فخرالدین عراقی همدانی از شاعران نامآور قرن هفتم است. در جوانی به تحصیل ادبیات و علوم پرداخت و در هیجده سالگی به هندوستان رفت. سپس در قونیه به مجلس شیخ صدرالدین قونیوی راه یافت و کتاب«لمعات» را تألیف کرد و در دمشق در جوار قبر ابن عربی درگذشت. غزلیات شورانگیز و غنایی عراقی ورد زبان شوریدگان است.
عالیست