شعر و ادبیات

اینجا فقط با دل وارد شوید

شعر و ادبیات

اینجا فقط با دل وارد شوید

چرا از تو جدا افتادم؟

من چه دانم که چرا از تو جدا افتادم؟
نیک نزدیک بدم، دور چرا افتادم؟   
 
چه گنه کرد دلم کز تو چنین دور افتاد؟   
من چه کردم که ز وصل تو جدا افتادم؟  
 
جرمم این دان که ز جان دوست‌ترت می‌دارم 
از پی دوستی تو به بلا افتادم   
 
حاصلم از غم عشق تو نه بجز خون جگر  
من بیچاره به عشق تو کجا افتادم؟ 
 
  
 
پایمردی کن و از روی کرم دستم گیر   
که بشد کار من از دست و ز پا افتادم 
 
 
تا چه کردم، چه گنه بود، چه افتاد، چه شد؟  
چه خطا رفت که در رنج و عنا افتادم؟   
 
 
چند نالم ز عراقی؟ چه کند بیچاره؟ 
که درین واقعه‌ی بد ز قضا افتادم؟ 
 
عراقی
نظرات 2 + ارسال نظر
آستان حضرت دوست پنج‌شنبه 28 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 06:25 ب.ظ http://astan.blogsky.com

سلام...من هم همچنین(لینکتون کردم)


عراقی می سپارد جان و می گوید ز درد دل

کجایی ای ز جان خوشتر؟ شبت خوش باد من رفتم

ایمان رستگار سه‌شنبه 2 مهر‌ماه سال 1387 ساعت 07:36 ب.ظ

در حوالی یک عصر زمستانی
دلم برای خودم تنگ شد
آواره شدم در کوچه و پس کوچه ها
هیچ نبودم هیچ جا
در گذر از یک سایه
چشمهایت را یافتم
و دستهایت
نگاه کردم پرنده ای نشسته بر شانه ات
شب خود را رها کردم در نامت
پرنده در چشمهایم آواز خواند
آئینه مرا با خود برد
پرنده عاشقم شد
و من موهای سفیدم را به باد دادم
تا با خود ببرد
تا مثل برف ببارد در دستهای نوازشگرت

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد