زخم یک واژه زخم یک عشق زخم موهای سفید زخم نامت که تنم را می لرزاند تو که سکوت می کنی جهان چهره غمگین اش را به ضیافت چشمهایم می فرستد در تنهایی خویش می گریم با چشمهایی به خون نشسته با انبوه زخمهای زمان که تیغ می کشند بر تن زخمی ام و می روند تا زخمی دیگر دردی دیگر دوری تو آسان نیست تو از کجای قلب من شبیخون زدی که سپاه ویرانگر صدایت همه هستی مرا خاکستر کرد در غیاب چشمهایت ساعت مرا تکرار می کند عقربه های بزرگ و کوچک تمام حس ام را می بلعند من در نگاهت نمانده ام اما تو در کجای دل من مانده ای که زمان در دستهایم ویران می شود پرنده یادت از شانه ام پرواز می کند گل در ساکت لبهایت آواز می خواند و من در نجوای خاموش سنگ و ستاره تنها نام ترا می خواهم تویی که مرحم دستهایت را دریغ می کنی از تن زخمی ام
دلم با توست دلم را شکستی هرذره این دل شکسته پرنده شد دریا کوه درخت جنگل آسمان ستاره کهکشان جهان تو ازدل من آفریدی هستی را و هستی عاشق ات شد ومرگ آمد تا باراینهمه عشق را سبک کند دوزخ همان نگاه توست که می سوزاند تنم را و بهشت همان دست های نوازشگر توست که هبوط می دهد آدم عاشق را تو اگر دلم را می شکنی ذره ای آنرا بگذارشعر شود تا ستا یش کند چشمهای مست ات را که در یک صبح بارانی جهان را پر از بهارکند آوازبخواند قناری و زمین شادمانه بخند د از گلهای که می رویند و جهان راازعطر گل نگاهت پرمی کنند
امیر کاظمی
دوشنبه 29 اسفندماه سال 1390 ساعت 02:24 ق.ظ
غصهی آسمان خورم دم نزنم، دریغ من در خم شست آسمان بسته منم، دریغ من چون دم سرد صبحدم کتش روز بردهد آتش دل برآورد دم زدنم، دریغ من بین که پل جفا فلک بر دل من شکست و من این پل آب رنگ را کی شکنم، دریغ من برکنم از زمین دل بیخ امل به بیل غم خار اجل ز راه جان برنکنم، دریغ من هستم باد گشته سر از پی نیستی دوان هستی هر تنم ولی نیست تنم، دریغ من دیدهای آنکه چون کند باد ز گرد پیرهن بادم و گرد بیخودی پیرهنم، دریغ من هر چه من آورم ز طبع آب حیات در دهن تف دل آتش آورد در دهنم، دریغ من آب ز چشمهی خرد خوردم و پس ز بیم جان سنگ به چشمهی خرد درفکنم، دریغ من جم صفتان ز خوان من ریزه چنند، پس چرا موروش از ره خسان ریزه چنم، دریغ من سنگ سیاه کعبه را بوسه زده پس آنگهی دست سفید سفلگان بوسه زنم، دریغ من تاجورم چو آفتاب اینت عجب که بیبها بر سر خاک عور تن نور تنم، دریغ من پیش حیات دوستان گر سپرم عجبتر آنک کز پس مرگ دشمنان در حزنم، دریغ من کو سر تیغ تا بدو باز رهم ز بند سر کر جگر پر آبله چون سفنم، دریغ من من چو گلم که در وطن خار برد عنان از آن رستم و کورهی سفر شد وطنم، دریغ من چون به زبان من رود نام کرم ز چشم من چشمهی خون فرو دود بر ذقنم، دریغ من چشم گریست خون و دل گفت که یاس من نگر زانکه خزان وصل را یاسمنم، دریغ من آه برآمد از جهان گفت مرا که ریگ خور نیست گیاهی از کرم در چمنم دریغ من
بیچاره
پنجشنبه 4 آبانماه سال 1396 ساعت 06:49 ب.ظ
بخشی از مصاحبه استاد حسین علیزاده که که نشان میدهد شعر «گر ز حال دل خبر داری بگو / ور نشانی مختصر داری بگو» احتمالاً از مرحوم علی حاتمی است:
« تمام موسیقی ها جوهره اش و کلامش از خود حاتمی بود که برای دل شدگان ساخته بود. البته بعداً که آقای شجریان این ها را اجرا کرد مقداری شعرها را تغییر داد. یعنی او و مرحوم حاتمی پس از مشورتهایی که با هم داشتند، اشعار را به فریدون مشیری دادند و مشیری هم از نظر فن شعری یک مقداری تغییر داد. البته کلام حاتمی بسیار زیبا بود. این حسن را هم داشت که محاوره ای تر بود و شبیه تر بود به تصانیف دوره قاجار. یک کار بزرگی هم حاتمی کرده بود و ۵۰۰ واژه ای که در دوره قاجار در صحبت های روز مره به کار می رفته را هم در دیالوگ ها و هم در اشعاری که برای تصنیف هایش ساخته بود استفاده کرد. من می توانم بگویم که تم های اصلی فیلم دل شدگان را از شعر های حاتمی گرفتم. این اشعار خود به خود یک زمینه ی موسیقیایی برای من به وجود می آوردند.
شاعر این شعر معلوم نیست واقعا من که نتونستم پبداش کنم دوستی هم که گفتن مال حافظ هستش اشتباه گفتن دقت کنید وزنش با اون شعر حافظ که میگه حافظ این حال عجب با که توان گفت که ما... متفاوت هست. استاد شجریان این دو بیت رو در اول اواز رهزن اهل هنر خوندن و بعد در ادامه شعری از حافظ رو خوندن
سمانه رحمانی
پنجشنبه 12 تیرماه سال 1399 ساعت 10:25 ب.ظ
رهایی تغییر درونت چه آرام میکند قلبت را تاتوانی بی ریا باش بهار عمرچِه زود خواهدبود دور کن خود را زِ جهل ناامیدی بی علم سخن مگو بهرِ کسی خود بشناس دور کن افکاربی معنی را آنچه بگذشت،نمی آید باز قصه ای که دِگر نتوان شد آغاز...
"سمانه رحمانی"
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
زخم یک واژه
زخم یک عشق
زخم موهای سفید
زخم نامت که تنم را می لرزاند
تو که سکوت می کنی
جهان چهره غمگین اش
را به ضیافت چشمهایم می فرستد
در تنهایی خویش می گریم
با چشمهایی به خون نشسته
با انبوه زخمهای زمان
که تیغ می کشند بر تن زخمی ام
و می روند تا زخمی دیگر
دردی دیگر
دوری تو آسان نیست
تو از کجای قلب من شبیخون زدی
که سپاه ویرانگر صدایت
همه هستی مرا خاکستر کرد
در غیاب چشمهایت
ساعت مرا تکرار می کند
عقربه های بزرگ و کوچک
تمام حس ام را می بلعند
من در نگاهت نمانده ام
اما تو در کجای دل من مانده ای
که زمان در دستهایم ویران می شود
پرنده یادت از شانه ام پرواز می کند
گل در ساکت لبهایت
آواز می خواند
و من در نجوای خاموش سنگ و ستاره
تنها نام ترا می خواهم
تویی که مرحم دستهایت را دریغ می کنی از تن زخمی ام
دلم با توست
دلم را شکستی
هرذره این دل شکسته
پرنده شد
دریا
کوه
درخت
جنگل
آسمان
ستاره
کهکشان
جهان
تو ازدل من آفریدی هستی را
و هستی عاشق ات شد
ومرگ آمد
تا باراینهمه عشق را سبک کند
دوزخ همان نگاه توست که می سوزاند تنم را
و بهشت همان دست های نوازشگر توست
که هبوط می دهد آدم عاشق را
تو اگر دلم را می شکنی
ذره ای آنرا بگذارشعر شود
تا ستا یش کند چشمهای مست ات را
که در یک صبح بارانی
جهان را پر از بهارکند
آوازبخواند قناری
و زمین شادمانه بخند د
از گلهای که می رویند
و جهان راازعطر گل نگاهت پرمی کنند
اتفاقی این صفحه رو دیدم
این شعر از حافظه، نه مولانا
اینم بیت اخرش:
حافظ این حال عجب با که توان گفت
که م بلبلانیم که در موسم گل خاموشیم
موفق باشید
likeeeeeeeeeeeeeee
غصهی آسمان خورم دم نزنم، دریغ من
در خم شست آسمان بسته منم، دریغ من
چون دم سرد صبحدم کتش روز بردهد
آتش دل برآورد دم زدنم، دریغ من
بین که پل جفا فلک بر دل من شکست و من
این پل آب رنگ را کی شکنم، دریغ من
برکنم از زمین دل بیخ امل به بیل غم
خار اجل ز راه جان برنکنم، دریغ من
هستم باد گشته سر از پی نیستی دوان
هستی هر تنم ولی نیست تنم، دریغ من
دیدهای آنکه چون کند باد ز گرد پیرهن
بادم و گرد بیخودی پیرهنم، دریغ من
هر چه من آورم ز طبع آب حیات در دهن
تف دل آتش آورد در دهنم، دریغ من
آب ز چشمهی خرد خوردم و پس ز بیم جان
سنگ به چشمهی خرد درفکنم، دریغ من
جم صفتان ز خوان من ریزه چنند، پس چرا
موروش از ره خسان ریزه چنم، دریغ من
سنگ سیاه کعبه را بوسه زده پس آنگهی
دست سفید سفلگان بوسه زنم، دریغ من
تاجورم چو آفتاب اینت عجب که بیبها
بر سر خاک عور تن نور تنم، دریغ من
پیش حیات دوستان گر سپرم عجبتر آنک
کز پس مرگ دشمنان در حزنم، دریغ من
کو سر تیغ تا بدو باز رهم ز بند سر
کر جگر پر آبله چون سفنم، دریغ من
من چو گلم که در وطن خار برد عنان از آن
رستم و کورهی سفر شد وطنم، دریغ من
چون به زبان من رود نام کرم ز چشم من
چشمهی خون فرو دود بر ذقنم، دریغ من
چشم گریست خون و دل گفت که یاس من نگر
زانکه خزان وصل را یاسمنم، دریغ من
آه برآمد از جهان گفت مرا که ریگ خور
نیست گیاهی از کرم در چمنم دریغ من
بخشی از مصاحبه استاد حسین علیزاده که که نشان میدهد شعر «گر ز حال دل خبر داری بگو / ور نشانی مختصر داری بگو» احتمالاً از مرحوم علی حاتمی است:
« تمام موسیقی ها جوهره اش و کلامش از خود حاتمی بود که برای دل شدگان ساخته بود. البته بعداً که آقای شجریان این ها را اجرا کرد مقداری شعرها را تغییر داد. یعنی او و مرحوم حاتمی پس از مشورتهایی که با هم داشتند، اشعار را به فریدون مشیری دادند و مشیری هم از نظر فن شعری یک مقداری تغییر داد. البته کلام حاتمی بسیار زیبا بود. این حسن را هم داشت که محاوره ای تر بود و شبیه تر بود به تصانیف دوره قاجار. یک کار بزرگی هم حاتمی کرده بود و ۵۰۰ واژه ای که در دوره قاجار در صحبت های روز مره به کار می رفته را هم در دیالوگ ها و هم در اشعاری که برای تصنیف هایش ساخته بود استفاده کرد. من می توانم بگویم که تم های اصلی فیلم دل شدگان را از شعر های حاتمی گرفتم. این اشعار خود به خود یک زمینه ی موسیقیایی برای من به وجود می آوردند.
شاعر این شعر معلوم نیست واقعا من که نتونستم پبداش کنم دوستی هم که گفتن مال حافظ هستش اشتباه گفتن دقت کنید وزنش با اون شعر حافظ که میگه حافظ این حال عجب با که توان گفت که ما... متفاوت هست. استاد شجریان این دو بیت رو در اول اواز رهزن اهل هنر خوندن و بعد در ادامه شعری از حافظ رو خوندن
رهایی تغییر درونت
چه آرام میکند قلبت را
تاتوانی بی ریا باش
بهار عمرچِه زود خواهدبود
دور کن خود را زِ جهل ناامیدی
بی علم سخن مگو بهرِ کسی
خود بشناس دور کن
افکاربی معنی را
آنچه بگذشت،نمی آید باز
قصه ای که دِگر نتوان شد آغاز...
"سمانه رحمانی"