تنها بیاهمراهت بیاورابرها راکویرتشنه استنه پرنده حوصله پروازدارد و نه شترها نای دویدن در انتهای سرابمارها می خزند بر اندام مرگنه تو هم نمی آیی می ماند کویرولبهای تشنه منکه در حسرت بوسه ای یخ می زند درهمهمه زمستانی چشمهایت
شاعر را نمیشناسم