برگهای عاشقی

برگهای دو هزار تومانی
برگهای عاشقی
برگهای رهایی
حسرت هم آغوشی
حسرت غرق شدن در وسوسه تن ات
حسرت دستهایت که نوازشم کند
جسرت لبهایت که ازیک بوسه گل می دهد
پنجاه شمع خاموش
پنجاه سال کابوس
پنجاه روز در چاه رویا فرو رفتن
کاش جوان بودم
و در شرمگینی نگاه عاشق ات
ویران می شدم
موهای سفیدم را
در آئینه جوانی تو رنگ می کنم
و رها می شوم
چون پرنده در شهر
آواز می خوانم
می رقصم
هوا چقدر بهاری است
با نگاه توست
که ستاره ها نور می پاشند
بر ظلمت تنهایی
با دستهای سخاوتمندتو
تمام کودکی ام می خندد
دلم می خواهد بمیرم
و در شادی یک پایان
آخرین آواز عاشقانه ام را بخوانم
و در خوابی ابدی
برای یک لحظه دیدنت
آنچنان جانم شعله بکشد
که دوزخ بسوزد
و بهشت نگاهت حاودانه کند
زخمی که عشق بر قلبم نشاند
و چون پرنده پر کشید و رفت
 

 

شاعر را نمی شناسم