زان سفله حذر کن که توانگر شده باشد زان موم بیندیش که عنبر شده باشد امید گشایش نبود در گره بخل زان قطره مجو آب که گوهر شده باشد بنشین که چو پروانه به گرد تو زند بال از روز ازل آنچه مقدر شده باشد موقوف به یک جلوهی مستانهی ساقی است گر توبهی من سد سکندر شده باشد جایی که چکد باده ز سجادهی تقوی سهل است اگر دامن ما تر شده باشد خواهند سبک ساخت به سر گوشی تیغش از گوهر اگر گوش صدف کر شده باشد زندان غریبی شمرد دوش پدر را طفلی که بدآموز به مادر شده باشد لبهای میآلود بلای دل و جان است زان تیغ حذر کن که به خون تر شده باشد هر جا نبود شرم، به تاراج رود حسن ویران شود آن باغ که بیدر شده باشد در دیدهی ارباب قناعت مه عیدست صائب لب نانی که به خون تر شده باشد صائب |