امروز این شعر زیبا را پریسا خانم فرستاد.
واقعا زیباست.
ای رفته ز دل ، رفته ز بر ، رفته ز خاطر بر من منگر تاب نگاه تو ندارم
بر من منگر زانکه به جز تلخی اندوه در خاطر از آن چشم سیاه تو ندارم
ای رفته ز دل ، راست بگو ! بهر چه امشب با خاطره ها آمدهای باز به سویم؟
گر آمده ای از پی آن دلبر دلخواه من او نیم او مرده و من سایه ی اویم
من او نیم آخر دل من سرد و سیاه است او در دل سودازده از عشق شرر داشت
او در همه جا با همه کس در همه احوال سودای تو را ای بت بی مهر ! به سر داشت
من او نیم این دیده ی من گنگ و خموش است در دیده ی او آن همه گفتار ، نهان بود
وان عشق غم آلوده در آن نرگس شبرنگ مرموزتر از تیرگی ی شامگهان بود
من او نیم آری ، لب من این لب بی رنگ دیری ست که با خنده یی از عشق تو نشکفت
اما به لب او همه دم خنده ی جان بخش مهتاب صفت بر گل شبنم زده می خفت
بر من منگر ، تاب نگاه تو ندارم آن کس که تو می خواهیش از من به خدا مرد
او در تن من بود و ، ندانم که به ناگاه چون دید و چها کرد و کجا رفت و چرا مرد
من گور ویم ، گور ویم ، بر تن گرمش افسردگی و سردی ی کافور نهادم
او مرده و در سینه ی من ، این دل بی مهر سنگی ست که من بر سر آن گور نهادم
سیمین بهبهانی |