اول گردون ز رنج در تابم کرد |
|
در اشک دودیده زیر غرقابم کرد |
پس بخشش نوساخته اسبابم کرد |
|
واندر زندان به ناز در خوابم کرد |
□
هر ابر که بنگرم غباری شده گیر |
|
گرگل گیرم به دست خاری شده گیر |
هر روز مرا خانه حصاری شده گیر |
|
عمری شده دان و روزگاری شده گیر |
□
مسعود که هست سعد سلمان پدرش |
|
جایی است که از چرخ گذشته است سرش |
در حبس بیفزود به دانش خطرش |
|
عودی است که پیدا شد از آتش هنرش |
□
با همت باز باش و با کبر پلنگ |
|
زیبا به گه شکار و پیروز به جنگ |
کم کن بر عندلیب و طاووس درنگ |
|
کانجا همه بانگ آمد و اینجا همه رنگ |
□
من همت باز دارم و کبر پلنگ |
|
زان روی مرا نشست کوه آمد و سنگ |
روزی، روزی گر دهدم چرخ دو رنگ |
|
بر پر تذرو غلطم و سینهی رنگ |
□
هر یک چندی به قلعهیی آرندم |
|
اندر سمجی کنند و بسپارندم |
شیرم که به دشت و بیشه نگذارندم |
|
پیلم که به زنجیر گران دارندم |
□
در آرزوی بوی گل نوروزم |
|
در حسرت آن نگار عالم سوزم |
از شمع سهگونه کار میآموزم: |
|
میگریم و میگدازم و میسوزم |
□
از بلبل نالندهتر و زارترم |
|
وز زرد گل ای نگار بیمارترم |
از شاخ شکوفه سرنگونسار ترم |
|
وز نرگس نوشکفته بیدارترم |
□
از هرچه بگفتهاند پندی دارم |
|
وز هرچه بگفتهام گزندی دارم |
گه بر گردن چو سگ کلندی دارم |
|
بر پای گهی چو پیل بندی دارم |
□
من بستر برف و بالش یخ دارم |
|
خاکستر و یخ پیشگه و بخ دارم |
چون زاغ همه نشست بر شخ دارم |
|
در یک دو گز آبریز مطبخ دارم | |