شفیعی کدکنی
بخوان به نام گل سرخ در صحاری شب که باغ ها همه بیدار و بارور گردند بخوان ‚ دوباره بخوان ‚ تا کبوتران سپید به آشیانه خونین دوباره برگردند بخوان به نام گل سرخ در رواق سکوت که موج و اوج طنینش ز دشت ها گذرد پیام روشن باران ز بام نیلی شب که رهگذار نسیمش به هر کرانه برد ز خشک سال چه ترسی که سد بسی بستند نه در برابر آب که در برابر نور و در برابر آواز و در برابر شور در این زمانه ی عسرت به شاعران زمان برگ رخصتی دادند که از معاشقه ی سرو و قمری و لاله سرودها بسرایند ژرف تر از خواب زلال تر از آب تو خامشی که بخواند ؟ تو می روی که بماند ؟ که بر نهالک بی برگ ما ترانه بخواند ؟ از این گریوه به دور در آن کرانه ببین بهار آمده از سیم خاردار گذشته حریق شعله ی گوگردی بنفشه چه زیباست هزار اینه جاری ست هزار اینه اینک به همسرایی قلب تو می تپد با شوق زمین تهی دست ز رندان همین تویی تنها که عاشقانه ترین نغمه را دوباره بخوانی بخوان به نام گل سرخ و عاشقانه بخوان حدیث عشق بیان کن بدان زبان که تو دانی |