بهار ار باده در ساغر نمی کردم چه می کردم

بهار ار باده در ساغر نمی کردم چه می کردم

ز ساغر گر دماغی تر نمی کردم چه می کردم

 

هوا تر می به ساغر من ملول از فکر هشیاری

اگر اندیشه دیگر نمی کردم چه می کردم

 

عرض دیدم بجز می هر چه زآن بوی نشاط آید

قناعت گر بدین گوهر نمی کردم چه می کردم

 

چرا گویند در خم خرقه صوفی فرو کردی

به زهد آلوده بودآن گر نمی کردم چه می کردم

 

ملامت می کنندم کز چه بر گشتی زمزگانش

هزیمت گر زیک لشکر نمی کردم چه می کردم

 

مرا چون خاتم سلطانی ملک جنون دادند

اگر ترک کله افسر نمی کردم چه می کردم

 

به اشک ار کیفر گیتی نمی دادم چه می دادم

به آه ار چاره اختر نمی کردم چه می کردم

 

ز شیخ شهر جان بردم به تزویر مسلمانی

مدارا گر به این کافر نمی کردم چه می کردم

 

گشود آنچ از حرم بایست از دیرم کنون یغما

رخ امید بر این در نمی کردم چه می کردم

 

 یغما جندقی