برای او که در غربت لحظه ای فراموشم نکرد - از زبانش

 در یک شب غمبار به من گفت :لعنت به سفر باد که هر چه کرد با من این سفر کرد...

 

 

 بعد از سفری بی عشق از حادثه می آیم
با شوق تو می رفتم بی وسوسه می آیم  


یک قلب ترک خورده سوغات محبت بود
پاداش دل ساده نیرنگ و خیانت بود  


من از تو چه سر بودم ای بی نفس کمرنگ
من حادثه ی روزم تو شب زده ی دل سنگ  


خاکستر جا مانده از فاجعه ی ققنوس
اندوه شب سربی در با ور یک فانوس  


درعشق تو فرسودم پایان قشنگی بود
مزد همه ی خوبیم افسوس دورنگی بود
 

ای از غم من سرخوش شکم به یقین خشکید
محکوم عذابی تو در دایره ی تمدید  


لایق تر از این بودم عشق تو حماقت بود
یک عمر هدررفته تاوان رفاقت بود  ...

 

متاسفانه شاعر را نمی شناسم