زخم

زخم یک واژه
زخم یک عشق
زخم موهای سفید
زخم نامت که تنم را می لرزاند
تو که سکوت  می کنی
جهان چهره غمگین اش
را به ضیافت چشمهایم می فرستد
در تنهایی خویش می گریم
با چشمهایی به خون نشسته
با انبوه زخمهای زمان
که تیغ می کشند بر تن زخمی ام
و می روند تا زخمی دیگر
دردی دیگر
دوری تو آسان نیست
تو از کجای قلب من شبیخون زدی
که سپاه ویرانگر صدایت
همه هستی مرا خاکستر کرد
در غیاب چشمهایت
ساعت مرا تکرار می کند
عقربه های بزرگ و کوچک
تمام حس ام را می بلعند
من در نگاهت نمانده ام
اما تو در کجای دل من مانده ای
که زمان در دستهایم ویران می شود
پرنده یادت از شانه ام پرواز می کند
گل در ساکت لبهایت
آواز می خواند
و من در نجوای خاموش سنگ و ستاره
تنها نام ترا می خواهم
تویی که مرحم دستهایت را دریغ می کنی از تن زخمی ام