چشمت خوشست و بر اثر خواب خوشترست
طعم دهانت از شکر ناب خوشترست
زنهار از آن تبسم شیرین که میکنی
کز خنده شکوفه سیراب خوشترست
شمعی به پیش روی تو گفتم که برکنم
حاجت به شمع نیست که مهتاب خوشترست
دوش آرزوی خواب خوشم بود یک زمان
امشب نظر به روی تو از خواب خوشترست
در خوابگاه عاشق سر بر کنار دوست
کیمخت خارپشت ز سنجاب خوشترست
زان سوی بحر آتش اگر خوانیم به لطف
رفتن به روی آتشم از آب خوشترست
ز آب روان و سبزه و صحرا و لاله زار
با من مگو که چشم در احباب خوشترست
زهرم مده به دست رقیبان تندخوی
از دست خود بده که ز جلاب خوشترست
سعدی دگر به گوشه وحدت نمیرود
خلوت خوشست و صحبت اصحاب خوشترست
هر باب از این کتاب نگارین که برکنی
همچون بهشت گویی از آن باب خوشترست
سعدی
دل عاشق چه غم از سوزش دوران دارد
کشتی نوح چه اندیشه ٔ طوفان دارد
سلام. صاحب اختیارید!
مثل همیشه قشنگ... نه ... فوق العاده
تنها بیا
همراهت بیاورابرها را
کویرتشنه است
نه پرنده حوصله پروازدارد
و نه شترها نای دویدن در انتهای سراب
مارها می خزند بر اندام مرگ
نه تو هم نمی آیی
می ماند کویرولبهای تشنه من
که در حسرت بوسه ای
یخ می زند درهمهمه زمستانی چشمهایت