اول گردون ز رنج در تابم کرد | در اشک دودیده زیر غرقابم کرد | |
پس بخشش نوساخته اسبابم کرد | واندر زندان به ناز در خوابم کرد |
هر ابر که بنگرم غباری شده گیر | گرگل گیرم به دست خاری شده گیر | |
هر روز مرا خانه حصاری شده گیر | عمری شده دان و روزگاری شده گیر |
مسعود که هست سعد سلمان پدرش | جایی است که از چرخ گذشته است سرش | |
در حبس بیفزود به دانش خطرش | عودی است که پیدا شد از آتش هنرش |
با همت باز باش و با کبر پلنگ | زیبا به گه شکار و پیروز به جنگ | |
کم کن بر عندلیب و طاووس درنگ | کانجا همه بانگ آمد و اینجا همه رنگ |
من همت باز دارم و کبر پلنگ | زان روی مرا نشست کوه آمد و سنگ | |
روزی، روزی گر دهدم چرخ دو رنگ | بر پر تذرو غلطم و سینهی رنگ |
هر یک چندی به قلعهیی آرندم | اندر سمجی کنند و بسپارندم | |
شیرم که به دشت و بیشه نگذارندم | پیلم که به زنجیر گران دارندم |
در آرزوی بوی گل نوروزم | در حسرت آن نگار عالم سوزم | |
از شمع سهگونه کار میآموزم: | میگریم و میگدازم و میسوزم |
از بلبل نالندهتر و زارترم | وز زرد گل ای نگار بیمارترم | |
از شاخ شکوفه سرنگونسار ترم | وز نرگس نوشکفته بیدارترم |
از هرچه بگفتهاند پندی دارم | وز هرچه بگفتهام گزندی دارم | |
گه بر گردن چو سگ کلندی دارم | بر پای گهی چو پیل بندی دارم |
من بستر برف و بالش یخ دارم | خاکستر و یخ پیشگه و بخ دارم | |
چون زاغ همه نشست بر شخ دارم | در یک دو گز آبریز مطبخ دارم |
سلام من از خوانندگان سایت زیبا و جذابتان هستم
جای خالی شعرهای پوریا بیگی را در این سایت جامع خالی می بینم خواستم پیشنهاد بدم