شعر و ادبیات

اینجا فقط با دل وارد شوید

شعر و ادبیات

اینجا فقط با دل وارد شوید

به علی گفت مادرش روزی

                         فروغ فرخزاد

علی کوچیکه

علی بونه گیر

نصفه شب از خواب پرید

چشماشو هی مالید با دست

سه چار تا خمیازه کشید

پا شد و نشس

چی دیده بود؟

چی دیده بود؟

خواب یه ماهی دیده بود

یه ماهی انگار که یه کپه دوزاری

انگار که یه طاق حریر

با حاشیه منجوق کاری

انگار که رو برگ گل لاله عباسی

خامه دوزیش کرده بودن

قایم موشک بازی می کردن تو چشاش

دو تا نگین گرد صاف الماسی

همچی یواش

همچی یواش

خودشو رو آب دراز می کرد

که بادبزن فرنگیاش صورت آبو ناز می کرد

بوی تنش بوی کتابچه های نو

بوی یه صفر گنده پهلوشم یه دو

بوی شبای عید و آشپز خونه و نذری پزون

شمردن ستاره ها، تو رخت خواب، رو پشت بون

ریختن بارون رو آجر فرش حیاط

بوی لواشک، بوی شکلات

انگار تو آب گوهر شب چراغ می رفت

انگار که دختر کوچیکه شاپریون

تو یه کجاوه ی بلور

به سیر باغ و راغ می رفت

دور و ورش گل ریزون

بالای سرش نور بارون

شاید که از طایفه ی جن و پری بود ماهیه

شاید که از اون ماهیای ددری بود ماهیه

شاید که یه خیال تند سرسری بود ماهیه

هر چی که بود

هر کی که بود

علی کوچیکه

محو تماشاش شده بود

واله و شیداش شده بود

همچی که دس برد که به اون

رنگ روون

نور جوون

نقره نشون

دس بزنه

برق زد و بارون زد و آب سیا شد

شیکم زمین زیر تن ماهی وا شد

دسه گلا دور شدن و دود شدن

شمشای نور سوختن و نابود شدن

باز مث هر شب رو سر علی کوچیکه

دسمال آسمون پر از گلابی

نه چشمه ای نه ماهیی نه خوابی

باد توی باد گیرا نفس نفس می زد

زلفای بیدو می کشید

از روی لنگای دراز گل آغا

چادر نماز کودریشو پس می زد

رو بند رخت

پیر هن زیرا و عرق گیرا

دس می کشیدن به تن همدیگه و حالی به حالی می شدن

انگار که از فکرای بد

هی پر و خالی می شدن

سیرسیرکا

سازارو کوک کرده بودن ساز میزدن

همچی که باد آروم می شد

قورباغه ها از ته باغچه زیر آواز می زدن

شب مث هر شب بود و پن شب پیش و شب های دیگه

آمو علی

تو نخ دنیای دیگه

علی کوچیکه

سحر شده بود

نقره ی نابش رو می خواس

ماهی خوابش رو می خواس

راه آب بود و قرقر آب

علی کوچیکه و حوض پر آب

«علی کوچیکه

علی کو چیکه

نکنه تو جات وول بخوری

حرفای ننه قمر خانوم

یادت بره گول بخوری

تو خواب اگه ماهی دیدی خیر باشه

خواب کجا حوض پر از آب کجا؟

کاری نکنی که اسمتو

تو کتابا بنویسن

سیا کنن طلسمتو

آب مث خواب نیس که آدم

از این سرش فرو بره

از اون سرش بیرون بیاد

تو چارراهاش وقت خطر

صدای سوت سوتک پاسبون بیاد

شکر خدا پات رو زمین محکمه

کور و کچل نیسی علی، سلامتی، چی چیت کمه؟

می تونی بری شابدوالعظیم

ماشین دودی سوار بشی

قد بکشی، خال بکوبی، جاهل پا منار بشی

حیفه آدم اینهمه چیزای قشنگو نبینه

الاکلنگ سوار نشه

شهر فرنگو نبینه

فصل، حالا فصل گوجه و سیب و خیار و بستنیس

چن روز دیگه، توی تکیه، سینه زنیس

ای علی ای علی دیوونه

تخت فنری بهتره، یا تخته ی مرده شور خونه؟

گیرم تو هم خودتو به آب شور زدی

رفتی و اون کولی خانومو تور زدی

ماهی چیه؟ ماهی که ایمون نمی شه، نون نمی شه

اون یه وجب پوست تنش واسه فاطی تنبون نمی شه

دس که به ماهی بزنی

از سر تا پات بو می گیره

بوت تو دماغا می پیچه

دنیا ازت رو می گیره

بگیر بخواب، بگیر بخواب

که کار باطل نکنی

با حرفای صد تا یه غاز

حل مسائل نکنی

سرتو بذار رو ناز بالش، بذار به هم بیاد چشت

قاچ زینو محکم تو چنگ بزن که اسب سواری پیشکشت.»

حوصله ی آب دیگه داشت سر می رفت

خودشو می ریخت تو پاشوره، در می رفت

انگار می خواس تو تاریکی

داد بکشه:«آهای زکی

این حرفا، حرف اون کسونیس که اگه

یه بار تو عمرشون زد و یه خواب دیدن

خواب پیاز و ترشی و دوغ و چلو کباب دیدن

ماهی چیکار به کار یه خیک شکم تغار داره؟

ماهی که سهله، سگشم

از این تغارا عار داره

ماهی تو آب می چرخه و ستاره دسچین می کنه

اون وقت به خواب هر کی رفت

خوابشو از ستاره سنگین می کنه

می برتش، می برتش

از توی این دنیای دلمرده ی چار دیواریا

نق نق نحس ساعتا، خستگیا، بیکاریا

دنیای آش رشته و وراجی و شلختگی

درد قولنج و درد پر خوردن و درد اختگی

دنیای بشکن زدن و لوس بازی

عروس دوماد بازی و ناموس بازی

دنیای هی خیابونا رو الکی گز کردن

از عربی خوندن یه چادر بسر حظ کردن

دنیای صبح سحرا

تو توپخونه

تماشای دار زدن

نصفه شبا

رو قصه ی آقا بالا خان زار زدن

دنیایی که هر وخت خداش

تو کوچه ها پا می ذاره

یه دسه خاله خانباجی از عقب سرش

یه دسه قداره کش از جلوش میاد

دنیایی که هر جا میری

صدای رادیوش میاد

می برتش، می برتش، از توی این همبونه ی کرم و کثافت و مرض

به آبیای پاک و آسمون صاف می برتش

به سادگی کهکشون می برتش.»

                                                       

                               ***

آب از سر یه شاپرک گذشته بود و داشت حالا فروش می داد

علی کوچیکه

نشسته بود کنار حوض

حرفای آبو گوش می داد

انگار که از اون ته ته ها

از پشت گلکاری نورا، یه کسی صداش می زد

آه می کشید

دس عرق کرده و سردش رو یواش به پاش می زد

انگار می گفت:« یک دو سه

نپریدی؟ هه هه هه

من توی اون تاریکیای ته آبم به خدا

حرفمو باور کن علی

ماهی خوابم به خدا

دادم تمام سرسرا رو آب و جارو بکنن

پرده های مرواری رو

این رو و اون رو بکنن

به نوکرای با وفاو سپردم

کجاوه ی بلورمم آوردم

سه چار تا منزل که از اینجا دور بشیم

به سبزه زارای همیشه سبز دریا می رسیم

به گله های کف که چوپون ندارن

به دالونای نور که پایون ندارن

به قصرای صدف که پایون ندارن

یادت باشه از سر راه

هف هشت تا دونه مرواری

جمع کنی که بعد باهاشون تو بیکاری

یه قل دو قل بازی کنیم

ای علی، من بچه دریام، نفسم پاکه، علی

دریا همونجاس که همونجا آخر خاکه، علی

هر کی که دریا رو به عمرش ندیده

از زندگیش چی فهمیده؟

خسته شدم، حالم به هم خورده از این بوی  لجن

انقده پا به پا نکن که دو تایی

تا خرخره فرو بریم توی لجن

بپر بیا، وگرنه ای علی کوچیکه

مجبور می شم بهت بگم نه تو، نه من.»

                                               

                                               ***

آب یهو بالا اومد و هلفی کرد و تو کشید

انگار که آب جفتشو جست و تو خودش فرو کشید

دایره های نقره ای

توی خودشون

چرخیدن و چرخیدن و خسته شدن

موجا کشاله کردن و از سر نو

به زنجیرای ته حوض بسته شدن

قل قل قل تالاپ تالاپ

قل قل قل تالاپ تالاپ

چرخ می زدن رو سطح آب

تو تاریکی، چن تا حباب

                                             

                                                    ***

" علی کجاس؟"

" تو باغچه"

چی می چینه؟"

"آلوچه"

آلوچه ی باغ بالا

جرئت داری؟ بسم الله

نظرات 5 + ارسال نظر
ایمان رستگار جمعه 19 مهر‌ماه سال 1387 ساعت 03:55 ب.ظ

ویرانی ِ ساعتِ دیواری ام
نَفَسی پس از ابهام ِ ردّ پاهات بر برف ...
عقربه های ِ خوابِ ساعتِ خراب تر از من
روزی دوبار دستِ کم
لحظه ی رفتنت را
سالهاست دُرست نشانم می دهند ...

ایمان رستگار جمعه 19 مهر‌ماه سال 1387 ساعت 04:02 ب.ظ

گل واژه نیست
گل ترانه نیست
گل بهانه نیست
گل شاهپرک نیست
گل تنها نگاه توست
در قلب کوچک من جوانه می دهد
ودر زمین سبز عشق
بهانه می گیرد آغوش ات را
همراه باد می رقصد
و واژه می شود
و شعر مرا پر از نامت می کند



برگهای دو هزار تومانی
برگهای عاشقی
برگهای رهایی
حسرت هم آغوشی
حسرت غرق شدن در وسوسه تن ات
حسرت دستهایت که نوازشم کند
جسرت لبهایت که ازیک بوسه گل می دهد
پنجاه شمع خاموش
پنجاه سال کابوس
پنجاه روز در چاه رویا فرو رفتن
کاش جوان بودم
و در شرمگینی نگاه عاشق ات
ویران می شدم
موهای سفیدم را
در آئینه جوانی تو رنگ می کنم
و رها می شوم
چون پرنده در شهر
آواز می خوانم
می رقصم
هوا چقدر بهاری است
با نگاه توست
که ستاره ها نور می پاشند
بر ظلمت تنهایی
با دستهای سخاوتمندتو
تمام کودکی ام می خندد
دلم می خواهد بمیرم
و در شادی یک پایان
آخرین آواز عاشقانه ام را بخوانم
و در خوابی ابدی
برای یک لحظه دیدنت
آنچنان جانم شعله بکشد
که دوزخ بسوزد
و بهشت نگاهت حاودانه کند
زخمی که عشق بر قلبم نشاند
و چون پرنده پر کشید و رفت

روباه چهارشنبه 6 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 11:20 ب.ظ http://roubahweb.blogfa.com

دم شما گرم که اینو گذاشتین اینجا

مهدخت سلطانی دوشنبه 22 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 10:20 ق.ظ

به شکل کاملا اتفاقی این وبلاگتونو پیدا کردم علی آقا.
با آرزوی موفقیت و پیروزی روزافزون

ممنونم مهدخت جان

مجید جمعه 8 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 06:43 ب.ظ

بسیار ازت ممنونم
این شعر چند سال پیش مسیر زندگی من رو عوض کرد

خیلی شعر زیبایه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد