-
من معترضم مسئله این مســـــئله ها نیـست
یکشنبه 24 تیرماه سال 1397 23:15
من معترضم مسئله این مســـــئله ها نیـست این درد گران پاسخش این سفسطه ها نیست از کـــانت بـــرآیید و در مارکـــس بــمــیرید اما غــــم انسان فقـــط این فلســـفه ها نیست او گفت که سخــت است رسیدن به من اما ... مـــنــظور خدا طـــی شدن هــروله ها نیست از درد ســــــرودن دل بـــیـــمار و گـــرفتار می خواهد و این در جـنم...
-
بانو، دلم برای خودم شور می زند
یکشنبه 24 تیرماه سال 1397 23:10
وقتی سه تار چشم تو ماهور می زند بانو، دلم برای خودم شور می زند آخر دل است، آجر و دیوار نیست که ... با دیدن تو ــ یکدفه ــ ناجور می زند از آن زمان که دست مرا لمس کرده ای دستم به رقص آمده تنبور می زند از روی متن چهره به یکباره برندار ــ روبند را، که چشم مرا نور می زند این دیگر از قواعد بازی جداست که بی بی ت روی شاه دلم...
-
ناچار کاروان شما نیز بگذرد
یکشنبه 24 تیرماه سال 1397 23:07
هم مرگ بر جهان شما نیز بگذرد هم رونق زمان شما نیز بگذرد وین بوم محنت از پی آن تا کند خراب بر دولت آشیان شما نیز بگذرد باد خزان نکبت ایام ناگهان بر باغ و بوستان شما نیز بگذرد آب اجل که هست گلوگیر خاص و عام بر حلق و بر دهان شما نیز بگذرد ای تیغتان چو نیزه برای ستم دراز این تیزی سنان شما نیز بگذرد چون داد عادلان به جهان...
-
من شیرازی نیستم ولی شیراز را بسیار دوست دارم ...
یکشنبه 25 فروردینماه سال 1392 19:14
هرجا که لاله ئی به چمن ناز می کند شهباز خاطرِه رَهِ شیراز می کند دِل درهوای زادگَهَم سَخت می طَپَد جایی که گُل مشامِ دِلَم باز می کند عطر گیاه کودکیم آورد بیاد با غمزه ئی که نرگس شیراز می کند شهر گل است و سوسن و یاران گُلعُزار بلبل چه خوش تَرَنُّم آواز می کند خاکش که مدفن دل شیدایِ حافظ است شعرش که جذبه سخن آغاز می...
-
گوش بر نای کسائی نِه دلا
دوشنبه 1 آبانماه سال 1391 16:28
بشنو از نی را چو مولانا سرود هر کس اش داد از درون جان درود بخردی گفت این نوای خلقت است کز سپهر آید به سوی ما فرود عارفی گفتا نه، روح قدسی است کاین چنین بر عالم ما پر گشود دیگری گفتا که آن دانای راز زین سخن لوح و قلم را می ستود هم بر این سان نسل ها و نسل ها عقل ها در راز و رمزش آزمود با گذشت قرن ها و قرن ها هر کس اش...
-
ای مرگ بیا که زندگی ما را کُشت
پنجشنبه 7 مردادماه سال 1389 13:52
شعری از علی اشتری در خدمت خلق بندگی ما را کُشت وز بهر دو نان دوندگی ما را کُشت هم محنت روزگار و هم منت خلق ای مرگ بیا که زندگی ما را کُشت
-
عمریست تا به پای خم از پا نشسته ایم
پنجشنبه 7 مردادماه سال 1389 13:32
عمریست تا به پای خم از پا نشسته ایم در کوی میفروش چو مینا نشسته ایم ما را ز کوی باده فروشان گزیر نیست تا باده در خم است همینجا نشسته ایم تا موج حادثات چه بازی کند که ما با زورق شکسته به دریا نشسته ایم ما آن شقایقیم که با داغ سینه سوز جامی گرفته در پی صحرا نشسته ایم طفل زمان فشرد چو پروانه ام به مشت جرم دمی که بر سر...
-
به هیچ یار مده خاطر و به هیچ دیار
سهشنبه 21 مهرماه سال 1388 16:51
به هیچ یار مده خاطر و به هیچ دیار که بر و بحر فراخست و آدمی بسیار همیشه بر سگ شهری جفا و سنگ آید از آنکه چون سگ صیدی نمیرود به شکار نه در جهان گل رویی و سبزهی زنخیست درختها همه سبزند و بوستان گلزار چو ماکیان به در خانه چند بینی جور؟ چرا سفر نکنی چون کبوتر طیار ازین درخت چو بلبل بر آن درخت نشین به دام دل چه...
-
آتـش آه
یکشنبه 5 مهرماه سال 1388 01:06
خانمانـسوز بود آتـش آهـی گاهـی نالهای میشکند پشت سپاهی گاهی گر مقـدّر بشود سـلک سـلاطین پویـد سالک بی خـبر خفـته براهــی گاهی قصه یوسف و آن قوم چه خوش پنـدی بود به عزیزی رسد افتـاده به چاهی گاهی هستیام سوختی از یک نظر ای اختر عشق آتـش افروز شود برق نگـاهی گاهی روشنی بخش از آنم که بسوزم چون شمع رو سپیدی بود از بخت...
-
امشب همه غم های عالم را خبر کن !
یکشنبه 5 مهرماه سال 1388 00:24
امشب همه غم های عالم را خبر کن ! بنشین و با من گریه سر کن، گریه سر کن ! ای میهن، ای انبوه اندوهان دیرین ! ای چون دل من، ای خموش گریه آگین ! در پرده های اشک پنهان، کرده بالین ! ای میهن، ای داد ! از آشیانت بوی خون می آورد باد ! بربال سرخ کشکرت پیغام شومی است ! آنجا چه آمد بر سر آن سرو آزاد ؟ ای میهن، ای غم ! چنگ هزار...
-
خواب و خیال
پنجشنبه 26 دیماه سال 1387 07:38
نازنین آمد و دستی به دل ما زد و رفت پرده ی خلوت اینغمکده بالا زد و رفت کنج تنهایی ما را به خیالی خوش کرد خواب خورشید به چشم شب یلدا زد و رفت درد بی عشقی ما دید و دریغش آمد آتش شوق درین جان شکیبا زد و رفت خرمن سوخته ی ما به چه کارش می خورد که چو برق آمد و در خشک و تر ما زد و رفت رفت و از گریه ی توفانی ام اندیشه نکرد چه...
-
کسی دیگر نمی پرسد چرا تنهای تنهایم
پنجشنبه 26 دیماه سال 1387 07:37
کسی دیگر نمی کوبد در این خانه ی متروک ویران را کسی دیگر نمی پرسد چرا تنهای تنهایم و من چون شمع میسوزم و دیگر هیچ چیز از من نمی ماند و من گریان و نالانم و من تنهای تنهایم درون کلبه ی خاموش خویش اما کسی حال من غمگین نمی پرسد ومن دریای پر اشکم که توفانی به دل دارم درون سینه ی پر جوش خویش اما کسی حال من تنها نمی پرسد و من...
-
بیا گناه ندارد به هم نگاه کنیم
پنجشنبه 26 دیماه سال 1387 07:35
بیا گناه ندارد به هم نگاه کنیم و تازه داشته باشد بیا گناه کنیم نگاه و بوسه و لبخند اگر گناه بوَد بیا که نامه اعمال خود سیاه کنیم بیا به نیم نگاهی و خنده ای و لبی تمام آخرت خویش را تباه کنیم به شور و شادی و شوق و شراره تن بدهیم و بار کوه غم از شور عشق کاه کنیم و زنده زنده در آغوش هم کباب شویم و خنده، ...به فرهنگ مرده...
-
برای دوست داشتن تو
جمعه 15 آذرماه سال 1387 17:14
برای دوست داشتن تو بهانه عاشقی کافی نیست باید در یک صبح گرم تابستانی از کنار یک رود گذشت خود را به صدای خسته آب سپرد که در دور دست جامانده است پلکهایم را خیس می کنم از نم بجا مانده در یک سنگ و همراه باد می روم تا باور کنم می توان مرد و همچنان در مردمکهای خسته عشق باقی ماند و آواز خسته جدایی را برای همیشه ترنم کرد
-
دفتر
جمعه 15 آذرماه سال 1387 17:13
دفتری بود که گاهی من و تو می نوشتیم در آن از غم و شادی و رویاهامان از گلایه هایی که ز دنیا داشتیم من نوشتم از تو: که اگر با تو قرارم باشد تا ابد خواب به چشم من بی خواب نخواهد آمد که اگر دل به دلم بسپاری و اگر همسفر من گردی من تو را خواهم برد تا فراسوی خیال تا بدانجا که تو باشی و من و عشق و خدا!!! تو نوشتی از من: من که...
-
زین همرهان سُست عناصر دلـــم گرفــت
پنجشنبه 14 آذرماه سال 1387 00:47
بنمــای رخ که باغ و گلســـتانم آرزوســــت بگشای لَب که قَند فراوانم آرزوســت ای آفتــــاب حُســن، برون آ دمــی زِ ابـــر کان چهره ی مُشَعشَعِ تابانم آرزوست بشنیــــدم از هـــوای تـــو آواز طبـل، بــاز باز آمدم که ساعد سلطانم آرزوســت گفتــی زِ نـــاز: بیش مـــرنجان مـــرا، بــرو آن گفتنت که بیش مرنجانم آرزوست وان دفع...
-
هستی نفس ساعت سرگردانیست
دوشنبه 11 آذرماه سال 1387 17:01
هستی نفس ساعت سرگردانیست در ثانیه ها دلهره ای پنهانیست تسبیح قیامت است در دست زمان هر دانه ی آن جمجمه ی انسانیست ایرج زبر دست
-
امشب دلم از آمدنت سر شار است
دوشنبه 11 آذرماه سال 1387 16:17
امشب دلم از آمدنت سر شار است فانوس به دست کوچه ی دیدار است آن گونه تورا در انتظارم که اگر این چشم بخوابد آن یکی بیدار است ایرج زبر دست
-
من عاشق او بودم و او عاشق
دوشنبه 27 آبانماه سال 1387 22:25
شد کوچه به کوچه جستجو عاشق او شد با شب و گریه روبرو عاشق او *** پایان حکایتم شنیدن دارد من عاشق او بودم و او عاشق ایرج زبر دست
-
در دل من قصر داری، خانه میخواهی چه کار؟
پنجشنبه 23 آبانماه سال 1387 15:46
دوستت دارم پریشان، شانه میخواهی چه کار؟ دام بگذاری اسیرم، دانه میخواهی چه کار؟ *** تا ابد دور تو میگردم، بسوزان عشق کن ای که شاعر سوختی، پروانه میخواهی چه کار؟ *** مُردم از بس شهر را گشتم یکی عاقل نبود راستی تو این همه دیوانه میخواهی چه کار؟ *** مثل من آواره شو از چاردیواری درآ! در دل من قصر داری، خانه...
-
انکار مکن طلعت پیشانی خود را
پنجشنبه 23 آبانماه سال 1387 15:42
انکار مکن طلعت پیشانی خود را پنهان مکن ای پیر مسلمانی خود را من از تو به ایمان تو مومن ترم ای مرد کوتاه مکن سجده ی طولانی خود را بگذار که با زلف تو خلوت کنم ای پیر باید به یکی گفت پریشانی خود را بگذار که بیرون بکشم با مدد تو از چاه هوس یوسف زندانی خود را آزرده ام از شهر که حق را زده بر دار بردار سه تار من و بارانی خود...
-
نشد!
پنجشنبه 23 آبانماه سال 1387 15:33
به خدا حافظی تلخ تو سوگند نشد که تو رفتی و دلم ثانیه ای بند نشد لب تو میوه ممنوع ولی لبهایم هر چه از طعم لب سرخ تو دل کند نشد با چراغی همه جا گشتم وگشتم در شهر هیچ کس هیچ کس اینجا به تو مانند نشد هر کسی در دل من جای خودش را دارد جانشین تو در این سینه خداوند نشد خواستند از تو بگویند شبی شاعرها عاقبت با قلم شرم نوشتند:...
-
س س سردم شده
پنجشنبه 23 آبانماه سال 1387 15:30
جوّ احساس تو برفی ست من اما داغم این چه سری یت که در مرکز سرما داغم من پسر خوانده ی هذیانم و ته مانده ی شب آتشم آتشم آتش که سرا پا داغم این پدر سوخته دل را به تو دادم شاید یخ احساس تو را آب کند تا داغم من چرا این همه امروز به خود می پیچم س س سردم شده اما چ چرا دا داغم!! اگر امروز به فردا برسد می فهمم چه بلایی به سرم...
-
دل تنگ
پنجشنبه 23 آبانماه سال 1387 15:24
من چه در وهم وجودم ، چه عدم ، دل تنگ ام از عدم تا به وجود آمده ام ، دل تنگ ام روح از افلاک و تن از خاک ، در این ساغر پاک از درآمیختن شادی و غم دل تنگ ام... خوشه ای از ملکوت تو مرا دور انداخت من هنوز از سفر باغ اِرم دل تنگ ام ای نبخشوده گناه پدرم ، آدم ، را! به گناهان نبخشوده قسم ، دل تنگ ام باز با خوف و رجا سوی تو می...
-
مهمان آتش
پنجشنبه 23 آبانماه سال 1387 15:23
دیگر نخواهد شد کسی مهمان آتش آن شمع را خاموش کن! پروانه مرده است راحت بخواب ای شهر! آن دیوانه مرده است در پیله ابریشمش پروانه مرده است در تُنگ، دیگر شور دریا غوطهور نیست آن ماهی دلتنگ، خوشبختانه مرده است یک عمر زیر پا لگد کردند او را اکنون که میگیرند روی شانه، مرده است گنجشکها! از شانههایم برنخیزید روزی درختی زیر...
-
جواهرخانه
پنجشنبه 23 آبانماه سال 1387 15:18
کبریای توبه را بشکن پشیمانی بس است از جواهرخانه خالی نگهبانی بس است ترس جای عشق جولان داد و شک جای یقین آبروداری کن ای زاهد مسلمانی بس است خلق دلسنگاند و من آیینه با خود میبرم بشکنیدم دوستان دشنام پنهانی بس است یوسف از تعبیر خواب مصریان دلسرد شد هفتصد سال است میبارد! فراوانی بس است نسل پشت نسل تنها امتحان پس...
-
دلباخته
پنجشنبه 23 آبانماه سال 1387 15:12
ای صورت پهلو به تبدل زده! ای رنگ من با تو به دل یکدله کردن، تو به نیرنگ گر شور به دریا زدنت نیست از این پس بیهوده نکوبم سر سودازده بر سنگ با من سر پیمانت اگر نیست نیایم چون سایه به دنبال تو فرسنگ به فرسنگ من رستم و سهراب تو! این جنگ چه جنگی است گر زخم زنم حسرت و گر زخم خورم ننگ یک روز دو دلباخته بودیم من و تو! اکنون...
-
تفاوت
پنجشنبه 23 آبانماه سال 1387 15:00
پس شاخههای یاس و مریم فرق دارند آری! اگر بسیار اگر کم فرق دارند شادم تصور میکنی وقتی ندانی لبخندهای شادی و غم فرق دارند برعکس میگردم طواف خانهات را دیوانهها آدم به آدم فرق دارند من با یقین کافر، جهان با شک مسلمان با این حساب اهل جهنم فرق دارند بر من به چشم کشتة عشقت نظر کن پروانههای مرده با هم فرق دارند فاضل نظری
-
خیانت
پنجشنبه 23 آبانماه سال 1387 14:39
مرا بازیچه خود ساخت چون موسی که دریا را فراموشش نخواهم کرد چون دریا که موسی را خیانت قصه تلخی است اما از که می نالم خودم پرورده بودم در حواریون یهودا را نسیم وصل وقتی بوی گل می داد حس کردم که این دیوانه پرپر می کند یک روز گل ها را خیانت غیرت عشق است وقتی وصل ممکن نیست نباید بی وفایی دید نیرنگ زلیخا را کسی را تاب دیدار...
-
پروانه مرده ست
پنجشنبه 23 آبانماه سال 1387 14:36
راحت بخواب ای شهر، آن دیوانه مرده ست از گشنگی در گوشه پایانه مرده ست از مرگ او کمتر پلیسی باخبر شد مرده ست، اما اندکی دزدانه مرده ست جنب مبال پارک غوغا بود، گفتند: دیشب زنی در قسمت مردانه مرده ست معشوق هامان پشت هم از دست رفتند: فرزانه شوهر کرده و افسانه مرده ست مجنون! برو دنبال کارت، چون که لیلا حین نخستین عادت...