ندانـــم کجــا دیــدهام در کـتـاب
که ابلیس را دید شخصی به خواب
●
به قامت صنوبر به طلعت چو ماه
بــرازنده ی بــزم و ایــوان و گـاه
●
نظر کـرد و گفت: ای نظـیر قـمر
نــدارند خلـق از جمـالت خــبر
●
تـو را سهمگین روی پنداشتند
به گـرمابه در زشت بنـگاشتند
●
بخندید و گفت آن نه شکل من است
ولـیکـن قلـم در کـف دشمـن است
سعدی
مرسی شعرهای سعدیو بیشتر بدارین ولی من از پدرم شنیدم اینو خیلی طولانی تر بود