امشب همه غم های عالم را خبر کن !
بنشین و با من گریه سر کن، گریه سر کن !
ای میهن، ای انبوه اندوهان دیرین !
ای چون دل من، ای خموش گریه آگین !
در پرده های اشک پنهان، کرده بالین !
ای میهن، ای داد !
از آشیانت بوی خون می آورد باد !
بربال سرخ کشکرت پیغام شومی است !
آنجا چه آمد بر سر آن سرو آزاد ؟
ای میهن، ای غم !
چنگ هزار آوای بارانهای ماتم !
در سایه افکند کدامین ناربن ریخت
خون از گلوی مرغ عاشق ؟
مرغی که می خواند
مرغی که می خواست
پرواز باشد …
ای میهن، ای پیر
بالنده ی افتاده، آزاد زمینگیر !
خون می چکد اینجا هنوز از زخم دیرین تبرها .
ای میهن ! در اینجا سینه ی من چون تو زخمی است ...
در اینجا، دمادم دارکوبی بر درخت پیر می کوبد ،
دمادم، دمادم ...
ه . ا . سایه
سلام .شعر خیلی قشنگی بود
دلا دیدی که خورشید ازشب سرد
چو آتش سر ز خاکستر بر آورد
زمین و آسمان گلرنگ و گلگون
جهان دشت شقایق گشت ازین خون
نگر تا این شب خونین سحر کرد
چه خنجر ها که از دل ها گذر کرد
زهر خون دلی سروی قد افراشت
ز هر سروی تذروی نغمه برداشت
صدای خون در آواز تذرو است
دلا این یادگار خون سرو است
ای میهن، ای غم........
چنگ هزار آوای بارانهای ماتم.........
زیبا بود.
وبلاگ قشنگی داری .به من هم سر بزن.