کسی دیگر نمی کوبد در این خانه ی متروک ویران را
کسی دیگر نمی پرسد چرا تنهای تنهایم
و من چون شمع میسوزم و دیگر هیچ چیز از من نمی ماند
و من گریان و نالانم و من تنهای تنهایم
درون کلبه ی خاموش خویش اما
کسی حال من غمگین نمی پرسد
ومن دریای پر اشکم که توفانی به دل دارم
درون سینه ی پر جوش خویش اما
کسی حال من تنها نمی پرسد
و من چون تک درخت زرد پاییزم
که هر دم با نسیمی میشود برگی جدا از او
و دیگر هیچ چیز از من نمی ماند
man be khoda ghahram
فکرکنم تواین دنیا همه به جورایی تنهان
سلام
می خواستم شعرتونو توی gmailam (BUZZ) بذارم میشه بگید شاعرش چه کسی است
والا من خیلی گشتم
ولی آخرش نفهمیدم شعر مال کیه
شرمندم
بی نظیر و عالی
متشکرم دوست عزیز
ممنونم
وبلاگت خیلی خیلی خوشکل بود امیدوارم موفق باشی به وبلاگه منم سری بزن ممنونم
شاید تو
سکوت میان کلامم باشی!
دیده نمیشوی
اما من تو را احساس می کنم!
شاید تو ….
هیاهوی قلبم باشی!
شنیده نمیشوی
اما من تو را نفس می کشم!
شعرش فوق العاده بود.عالی.خیلی ممنونم که وبلاگتون منو به این شعر رسوند.
خیلی خیلی زیبا بود