عمریست تا به پای خم از پا نشسته ایم در کوی میفروش چو مینا نشسته ایم
ما را ز کوی باده فروشان گزیر نیست تا باده در خم است همینجا نشسته ایم
تا موج حادثات چه بازی کند که ما با زورق شکسته به دریا نشسته ایم
ما آن شقایقیم که با داغ سینه سوز جامی گرفته در پی صحرا نشسته ایم
طفل زمان فشرد چو پروانه ام به مشت جرم دمی که بر سر گلها نشسته ایم
عمری دویده ایم به هر سوی و عاقبت دست از طلب بشسته و از پا نشسته ایم
فرهاد با ترانه مستانه غزل در هر سری چو نشاط صهبا نشسته ایم
علی اشتری متخلص به فرهاد
سلام
وبلاگ بسیار جالبی دارید. مطالب بسیار خواندنی می باشند.
در صورت تمایل به تبادل لینک آدرس وبسایت من را با عنوان پمپ سانتریفوژ و آدرس http:\\www.aryask.com آد کنید و من هم لینک شما را در وبلاگم آد می کنم.
سلام علی آقای هاشمی وبلاگ قشنگی داری من تازه وبلاگمو تاسیس کردم نیاز به کمک همه دارم
اگه شعری از خودتون دارید با اسم برام بذارید تا تو وبلاگم نمایش داده بشه ندارید بهم سر بزنید و نظر بدین منتظرماااااااااااااا
partoooooo.mihanblog.com
سلام و عرض ادب خدمت شما
نهایت عالی بود ....
در محور تو نمازم بر قضا رفت
آتش گرفت سوی مشکل گشا رفت
نتوان خواند حمد بسکه گریستم
دست شفا بخش روی قلب ما رفت
چند لحظه نتوان شناخت خود را
ز مستی من دعایم بر فضا رفت
غافل بودم چه عطر آگین در مدارم
این قفس بشکست و بر صباء رفت
از جانب عشق چه سوغات است ترا
ساختن و سوختن همه در فنا رفت
راتب درد عشق را معشوق مداواست
این چنین هست و بودم نزد خدا رفت
راتب