چند روزیه که به دلیل مسافرتم نتونستم وبلاگ را به روز کنم.
و حالا هم دارم با مکافات فارسی تایپ میکنم چون کیبوردم سوئدیه .
فعلا ....
شاید ای خستگان وحشت دشت!
شاید ای ماندگان ظلمت شب!
در بهاری که میرسد از راه
گل خورشید ارزوهامان سر زد
از لای ابرهای حسود
شاید اکنون کبوتران امید
بال در بال امدند فرود...
پیش پای سحر بیافشان گل
سر راه صبا بسوزان عود
به پرستو به گل به سبزه درود!
فریدون مشیری
بــــلایی و جای تـــو در دیده باشد
به عالم کسی این بلا دیده باشد؟
شنیـــــــدم که آزار دلـــها پسندی
پسندیده تــــــــــــو پسندیده باشد
مــــنادی ندا کرد در شهرخــــــوبان
دلی کرده ام گم کسی دیده باشد
الهــــــی زمـــن آن جـــفاجو نرنجد
اگـــــــر چـــــرخ رنجید رنجیده باشد
نشاط اصفهانی
گاه می اندیشم
خبر مرگ مرا با تو چه کس می گوید؟
آن زمان که خبر مرگ مرا
از کسی میشنوی، روی تو را
کاشکی میدیدم.
شانه بالازدنت را،
-بی قید -
و تکان دادن دستت که،
- مهم نیست زیاد -
و تکان دادن سر را که
-عجیب! عاقبت مرد؟
-افسوس!
کاشکی میدیدم.
من با خود می گویم
چه کسی باور کرد
جنگل جان مرا
آتش عشق تو خاکستر کرد ؟؟؟
حمید مصدق
حالمــــان بد نیست غم کم می خوریم
کم که نه، هر روز کم کم مـی خوریم
آب مـــــی خـــواهم سرابم مــی دهند
عشـــــق می ورزم عـــذابم می دهند
خود نمیدانم کجا رفتــــم بـــــه خواب
از چه بیدارم نکــــــــردی آفــــــــتاب
خنـــــــجری بر قــــــلــب بیمارم زدند
بی گنـــــــــــاهی بــــودم و دارم زدند
دشنه ای نامــــــرد بـــــرپشتم نشست
از غم نامردمی، پــــشتم شـــــــکست
عشق آخر تیــــــشه زد بر ریـــشه ام
تیشـــــه زد بر ریـــــشه ی اندیشه ام
عشق اگر این است مرتـــــد می شوم
خوب اگر این است من بــــد می شوم
بس کن ای دل نابسامانی بــــس است
کافــرم دیگر مسلمانــــــی بــس است
در مـــــــیان خلق سر در گــــــم شدم
عاقبــت آلــــــوده ی مــــــردم شـــدم
بعد از این بــــا بی کسی خــو می کنم
هر چه در دل داشتــــم رو مــــی کـنم
شاعر را نمی شناسم
خستهام از آرزوها، آرزوهای شعاری
شوق پرواز مجازی، بالهای استعاری
لحظههای کاغذی را روز و شب تکرار کردن
خاطرات بایگانی، زندگیهای اداری
آفتاب زرد و غمگین، پلههای رو به پایین
سقفهای سرد و سنگین، آسمانهای اجاری
با نگاهی سرشکسته، چشمهایی پینهبسته
خسته از درهای بسته، خسته از چشمانتظاری
صندلیهای خمیده، میزهای صفکشیده
خندههای لب پریده، گریههای اختیاری
عصر جدولهای خالی، پارکهای این حوالی
پرسههای بیخیالی، صندلیهای خماری
سرنوشت روزها را روی هم سنجاق کردم
شنبههای بیپناهی، جمعههای بیقراری
عاقبت پروندهام را با غبار آرزوها
خاک خواهد بست روزی، باد خواهد برد باری
روی میز خالی من، صفحهی باز حوادث:
در ستون تسلیتها نامی از ما یادگاری
قیصر امین پور