شعر و ادبیات

اینجا فقط با دل وارد شوید

شعر و ادبیات

اینجا فقط با دل وارد شوید

من معترضم مسئله این مســـــئله ها نیـست


من معترضم مسئله این مســـــئله ها نیـست

این درد گران پاسخش این سفسطه ها نیست


از کـــانت بـــرآیید و در مارکـــس بــمــیرید

اما غــــم انسان فقـــط این فلســـفه ها نیست


او گفت که سخــت است رسیدن به من اما ...

مـــنــظور خدا طـــی شدن هــروله ها نیست


از درد ســــــرودن دل بـــیـــمار و گـــرفتار

می خواهد و این در جـنم شب زده ها نیست


... بی حوصله ام مــی روم از جمع خموشان

ابقاء و سکوت عــادت کم حوصله ها نیست


گیرم که به صد پنجــــره ام حـــبس نــمودید

انســـانیتم در گـــرو پــنــجره ها نـــیست


با خـــون قلــمـــم ســـرخ نویـــسد به امیدِ

صبــــحی که شبش در قرق زنجره ها نیست


پوریا سوری

بانو، دلم برای خودم شور می زند

وقتی سه تار چشم تو ماهور می زند

بانو، دلم برای خودم شور می زند


آخر دل است، آجر و دیوار نیست که ...

با دیدن تو ــ یکدفه ــ ناجور می زند


از آن زمان که دست مرا لمس کرده ای

دستم به رقص آمده تنبور می زند


از روی متن چهره به یکباره برندار ــ

روبند را، که چشم مرا نور می زند


این دیگر از قواعد بازی جداست که

بی بی ت روی شاه دلم سور می زند

 پوریا سوری (مطمئن نیسنم، اگه کسی می تونه لطفا بگه اسم شاعر را  درست نوشتم)