-
غرق تمنای توام
شنبه 1 تیرماه سال 1387 14:19
در پیش بیدردان چرا فریاد بی حاصل کنم گر شکوه ای دارم ز دل با یار صاحبدل کنم در پرده سوزم همچو گل در سینه جوشم همچو مل من شمع رسوا نیستم تا گریه در محفل کنم اول کنم اندیشه ای تا برگزینم پیشه ای آخر به یک پیمانه می اندیشه را باطل کنم آنرو ستانم جام را آن مایه آرام را تا خویشتن را لحظه ای از خویشتن غافل کنم از گل شنیدم...
-
کفاره گناه ما
شنبه 1 تیرماه سال 1387 13:30
کفاره شراب خوری های بی حساب هوشیار در میانه مستان نشستن است
-
نمی بینم کسی جز ماه رویش
شنبه 1 تیرماه سال 1387 13:27
تا خدا بنده نواز است به خلقش چه نیاز میکشم ناز یکی تا به همه ناز کنم
-
با پنبه سر ما را بریدند
شنبه 1 تیرماه سال 1387 13:22
به اسم باغبان ما را خریدند ولی با نام گل ما را بچیدند غرض از بیت قبلی مصرع بعد: که با پنبه سر ما را بریدند!
-
مهمانی بس است
شنبه 1 تیرماه سال 1387 13:05
کبریای توبه را بشکن پشیمانی بس است از جواهر خانه ی خالی نگهبانی بس است ترس جای عشق جولان داد و شک جای یقین آبرو داری کن ای زاهد مسلمانی بس است خلق دلسنگ اند و من آیینه با خود می برم بشکنیدم دوستان! دشنام پنهانی بس است یوسف از تعبیر خواب مصریان دلسرد شد هفتصد سال است می بارد! فراوانی بس است!!! نسل پشت نسل تنها امتحان...
-
عشق است
شنبه 1 تیرماه سال 1387 12:39
بازیچه دست یار بودن عشق است در پنجه غم شکار بودن عشق است در محکمه ای که یار قاضی باشد محکوم طناب یار بودن عشق است
-
ای پر کشیده سوی دیار فرشتگان
شنبه 1 تیرماه سال 1387 12:23
ای پر کشیده سوی دیار فرشتگان چشم تو ،جز به عالم لا هوت، وا نبود بال و پری بزن به فضای جهان روح در این قفس ،برای تو، یک ذره جا نبود بی او ز ساز عشق، نوایی نمی رسد تا بود ساز عشق، چنین بی نوا نبود فریدون مشیری
-
برو با دل بیا تا من بگردم
شنبه 1 تیرماه سال 1387 12:12
کعبه را گفتم تو از سنگی من از خاک چرا باید به دور تو بگردم بگفتا چون که با پا آمدی باید بگردی برو با دل بیا تا من بگردم
-
تو خوش باش
شنبه 1 تیرماه سال 1387 12:08
ماییم و غم دوری جانانه تو خوش باش ماییم و دلی خسته و دیوانه تو خوش باش ای با همه همدم چو نسیم خوش امید ماییم و غزل های غریبانه تو خوش باش خمخانه تهی نییست ز عشاق بلا کش ما درد کشانیم به میخانه تو خوش باش
-
ما سینه کس نمی خراشیم
شنبه 1 تیرماه سال 1387 12:05
هر کس بد ما به خلق گوید ما سینه او نمی خراشیم ماخوبی او به خلق گوییم تا هر دو دروغ گفته باشیم
-
حاجی احرام دگر بند
شنبه 1 تیرماه سال 1387 11:24
حاجی احرام دگر بند سلطان العارفین بایزید بسطامی ( 181 – 266 هـ . ق ) در جوانی ، پیاده سفر حج می کرد . در راه ، مهمان پیری شد . پیر پرسید : ـ « یا ابایزید ! قصد کجا داری » گفت : ـ « قصد حج » پیر پرسید : ـ « زاد راه ، چه همراه داری ؟ » بایزید پاسخ داد : ـ « دویست دینار » پیر گفت : ـ « آن دویست دینار به من بده و هفت بار...
-
چند رباعی از خیام
یکشنبه 26 خردادماه سال 1387 20:57
برخیز و بیا بتا برای دل ما حل کن به جمال خویشتن مشکل ما یک کوزه شراب تا بهم نوش کنیم زان پیش که کوزهها کنند از گل ما □ چون عهده نمیشود کسی فردا را حالی خوش کن تو این دل شیدا را می نوش بماهتاب ای ماه که ماه بسیار بتابد و نیابد ما را □ قرآن که مهین کلام خوانند آن را گه گاه نه بر دوام خوانند آن را بر گرد پیاله آیتی هست...
-
چند رباعی از مسعود سعد سلمان
یکشنبه 26 خردادماه سال 1387 20:53
اول گردون ز رنج در تابم کرد در اشک دودیده زیر غرقابم کرد پس بخشش نوساخته اسبابم کرد واندر زندان به ناز در خوابم کرد □ هر ابر که بنگرم غباری شده گیر گرگل گیرم به دست خاری شده گیر هر روز مرا خانه حصاری شده گیر عمری شده دان و روزگاری شده گیر □ مسعود که هست سعد سلمان پدرش جایی است که از چرخ گذشته است سرش در حبس بیفزود به...
-
احوال جهان بادگیر، باد!
یکشنبه 26 خردادماه سال 1387 20:50
احوال جهان بادگیر، باد! وین قصه ز من یادگیر یاد چون طبع جهان باژگونه بود کردار همه باژگونه باد از روی عزیزی است بسته باز وز خاری باشد گشاده خاد بس زار که بگذاشتیم روز چون گرمگهش بود بامداد تیغی که همی آفتاب زد تیری که سمومش همی گشاد، بر تارک و بر سینه زد همی اندر جگر و دیده اوفتاد در حوض و بیابانش چشم و گوش مانده به...
-
چون نای بینوایم
یکشنبه 26 خردادماه سال 1387 20:49
چون نای بینوایم از این نای بینوا شادی ندید هیچ کس از نای بینوا با کوه گویم آنچه از او پر شود دلم زیرا جواب گفتهی من نیست جز صدا شد دیده تیره و نخورم غم ز بهر آنک روزم همه شب است و صباحم همه مسا انده چرا برم چو تحمل ببایدم؟ روی از که بایدم؟ که کسی نیست آشنا هر روز بامداد بر این کوهسار تند ابری بسان طور زیارت کند مرا...
-
دل و دینم شد
یکشنبه 26 خردادماه سال 1387 20:44
دل و دینم شد و دلبر به ملامت برخاست گفت با ما منشین کز تو سلامت برخاست که شنیدی که در این بزم دمی خوش بنشست که نه در آخر صحبت به ندامت برخاست شمع اگر زان لب خندان به زبان لافی زد پیش عشاق تو شبها به غرامت برخاست در چمن باد بهاری ز کنار گل و سرو به هواداری آن عارض و قامت برخاست مست بگذشتی و از خلوتیان ملکوت به تماشای...
-
ز یادم نمی روی
شنبه 25 خردادماه سال 1387 12:13
این شعر زیبا را پریسا خانم فرستاده.امیدوارم در اولین فرصت نام شاعر را هم بگه. ای دل ز من بریده، ز یادم نمی روی وی پا ز من کشیده، ز یادم نمی روی ای رفته از برابر چشمم به کوی غیر اشکم بدیده دیده، ز یادم نمی روی ای ساده دل کبوتر از باز بی خبر وز دست من پریده، ز یادم نمی روی آن چشم را به روی چه کس باز می کنی؟ ا ی آهوی...
-
دلم از دست غمت دامن صحرا بگرفت
چهارشنبه 22 خردادماه سال 1387 10:22
دلم از دست غمت دامن صحرا بگرفت غمت از سر ننهم گر دلت از ما بگرفت خال مشکین تو از بنده چرا در خط شد مگر از دود دلم روی تو سودا بگرفت دوش چون مشعله شوق تو بگرفت وجود سایهای در دلم انداخت که صد جا بگرفت به دم سرد سحرگاهی من بازنشست هر چراغی که زمین از دل صهبا بگرفت الغیاث از من دل سوخته ای سنگین دل در تو نگرفت که خون در...
-
مشتاقی و صبوری از حد گذشت یارا
چهارشنبه 22 خردادماه سال 1387 10:16
مشتاقی و صبوری از حد گذشت یارا گر تو شکیب داری طاقت نماند ما را باری به چشم احسان در حال ما نظر کن کز خوان پادشاهان راحت بود گدا را سلطان که خشم گیرد بر بندگان حضرت حکمش رسد ولیکن حدی بود جفا را من بی تو زندگانی خود را نمیپسندم کسایشی نباشد بی دوستان بقا را چون تشنه جان سپردم آن گه چه سود دارد آب از دو چشم دادن بر...
-
از فریدون مشیری
چهارشنبه 22 خردادماه سال 1387 10:03
چند روزیه که من فرصت آپلود نداشتم پریسا خانم لطف می کنند این متون زیبا را می فرستند: سلام دل من دیر زمانی است که می پندارد : « دوستی » نیز گلی است ؛ مثل نیلوفر و ناز ، ساقه ترد ظریفی دارد . بی گمان سنگدل است آنکه روا می دارد جان این ساقه نازک را - دانسته- بیازارد ! در زمینی که ضمیر من و توست ، از نخستین دیدار ، هر سخن...
-
سنگ گور
دوشنبه 20 خردادماه سال 1387 14:21
امروز این شعر زیبا را پریسا خانم فرستاد. واقعا زیباست. ای رفته ز دل ، رفته ز بر ، رفته ز خاطر بر من منگر تاب نگاه تو ندارم بر من منگر زانکه به جز تلخی اندوه در خاطر از آن چشم سیاه تو ندارم ای رفته ز دل ، راست بگو ! بهر چه امشب با خاطره ها آمدهای باز به سویم؟ گر آمده ای از پی آن دلبر دلخواه من او نیم او مرده و من سایه...
-
اینم یکی از اون خوباش :وصیت نامه
یکشنبه 12 خردادماه سال 1387 17:57
وصیت نامه" ابوالقاسم حالت " سراینده اولین سرود ملی بعد از انقلاب !؟ و همچنین طنز نویس معروف مجله های توفیق و گل آقا با تخلص "خروس لاری " ب عد مرگم نه به خود زحمت بسیار دهید نه به من برسر گور و کفن آزار دهید نه پی گورکن و قاری و غسال روید نه پی سنگ لحد پول به حجار دهید به که هر عضو مرا از پس مرگم به...
-
ازهجرت خورشیدجهان یکسر سوخت
یکشنبه 12 خردادماه سال 1387 16:29
ازهجرت خورشیدجهان یکسر سوخت در شام فراق او مه انور سوخت بر اهل جهان چه آمد از این هجرت هر اهل دلی به ماتم دلبر سوخت از پیر و جوان و مرد و زن در ماتم کودک ز غمش به دامن مادر سوخت فریاد غم از جهان سراسر برخاست پرگار زمان ز هجرت محور سوخت آن مونس جان کشید دامن زین دار کانون وفا به دامن اخگر سوخت هر دیده که بنگری در این...
-
این هم از طرف پریسا خانم
یکشنبه 12 خردادماه سال 1387 15:49
برو ای یار که ترک تو ستمگر کردم حیف از آن عمر که در پای تو من سر کردم عهد و پیمان تو با ما و وفا با دگران ساده دل من که قسم های تو باور کردم به خدا کافر اگر بود به رحم آمده بود زان همه ناله که من پیش تو کافر کردم تو شدی همسر اغیارو من از یار ودیار گشتم آواره و ترک سرو همسر کردم . زیر سر بالش دیباست تو را کی دانی که من...
-
خیزید و خزآرید که هنگام خزان است
سهشنبه 7 خردادماه سال 1387 13:07
خیزید و خز آرید که هنگام خزان است باد خنک از جانب خوارزم وزان است آن برگ رزان بین که بر آن شاخ رزان است گویی به مثل پیرهن رنگ رزان است دهقان به تعجب سر انگشت گزان است کاندر چمن و باغ نه گل ماند و نه گلنار دهقان به سحرگاهان کز خانه بیاید نه هیچ بیارامد و نه هیچ بپاید نزدیک رز آید در رز را بگشاید تا دختر رز را چه به...
-
سه پلشک آید و زن زاید ومیهمان برسد
سهشنبه 7 خردادماه سال 1387 13:05
سه پلشک آید و زن زاید ومیهمان برسد عمه از قم برسد، خاله ز کاشان برسد خبر مرگ عمقلی برسد از تبریز نامهی رحلت دائی ز خراسان برسد صاحب خانه و بقال محل از دو طرف این یکی رد نشده، پشت سرش آن برسد طشت همسایه گرو رفته و پولش شده خرج به سراغش زن همسایه شتابان برسد هم بلایی به زمین میرسد از دور سپهر بهر ماتمزدهی بی سر و...
-
گل باغ آشنایی
سهشنبه 7 خردادماه سال 1387 12:36
ز دو دیده خون فشانم, زغمت شب جدایی چه کنم که هست اینها, گل باغ آشنایی هم شب نهادهام سر, چو سگان برآستانت که رقیب در نیاید به بهانهی گدایی در گلستان چشمم,ز چه رو همیشه باز است؟ به امید آن که شاید, تو به چشم من درآیی سر و برگ گل ندارم, ز چه رو روم به گلشن که شنیدهام ز گل ها همه بوی بىوفایی به کدام مذهب است این, به...
-
از من بگریزید
سهشنبه 7 خردادماه سال 1387 12:33
من رانده از میخانه ام، از من بگریزید دردی کش دیوانه ام، از من بگریزید در دست قضا جان به لب و دیده به مینا سرگشته چو پیمانه ام، از من بگریزید زنجیر جادوی هوسهای محالم افسونی افسانه ام، از من بگریزید آن سیل جنونم که به سر می دود از کوه بنیان کن کاشانه ام، از من بگریزید آن روز که دل مرد و جنون مرد و عطش مرد من از همه...
-
پیکر تراش
سهشنبه 7 خردادماه سال 1387 12:31
پیکر تراش پیرم و با تیشه خیال یک شب تو را ز مرمر شعر آفریده ام تا در نگین چشم تو نقش هوس نهم ناز هزار چشم سیه را خریده ام بر قامتت که وسوسه شستشو در اوست پاشیده ام شراب کف آلود ماه را تا از گزند چشم بدت ایمنی دهم دزدیده ام ز چشم حسودان، نگاه را تا پیچ و تاب قد تو را دلنشین کنم دست از سر نیاز به هر سو گشوده ام از هر...
-
چون چراغ لاله سوزم د رخیابان شما
سهشنبه 7 خردادماه سال 1387 12:30
چون چراغ لاله سوزم د رخیابان شما ای جوانان عجم! جان من و جان شما1 غوطه ها زد در ضمیر زندگی اندیشه ام تا به دست آورده ام افکار پنهان شما2 مهر و مه دیدم، نگاهم برتر از پروین گذشت ریختم طرح حرم در کافرستان شما3 تا سنانش تیزتر گردد، فرو پیچیدمش شعله ای آشفته بود اندر بیابان شما4 فکر رنگینم کند نذر تهیدستان شرق پاره ی لعلی...