-
ای وای بر اسیری کز یاد رفته باشد
سهشنبه 7 خردادماه سال 1387 12:28
ای وای بر اسیری کز یاد رفته باشد در دام مانده باشد، صیّاد رفته باشد آه از دمی که تنها با داغ او چو لاله در خون نشسته باشم چون باد رفته باشد خونش به تیغ حسرت یارب حلال بادا صیدی که از کمندت آزاد رفته باشد از آه دردناکی سازم خبر دلت را روزی که کوه صبرم بر باد رفته باشد پر شور از حزین است امروز کوه و صحرا مجنون گذشته...
-
هرچند پرده هاست مخالف، نوا یکی است
سهشنبه 7 خردادماه سال 1387 12:24
موج شراب و موج آب بقا یکی است هرچند پرده هاست مخالف، نوا یکی است خواهی به کعبه روکن و خواهی به سومنات از اختلاف راه چه غم، رهنما یکی است این ما و من نتیجـﮥ بیگانگی بود صد دل به یکدگر چو شود آشنا، یکی است در چشمِ پاک بین نبوَد رسمِ امتیاز در آفتاب، سایـﮥ شاه و گدا یکی است بی ساقی و شراب، غم از دل نمی رود این درد را...
-
طاعت از دست نیاید گنهی باید کرد
سهشنبه 7 خردادماه سال 1387 12:19
طاعت از دست نیاید گنهی باید کرد در دل دوست به هر حیله رهی باید کرد منظر دیده قدمگاهِ گدایان شده است کاخ دل در خور اورنگ شهی یابد کرد روشنان فلکی را اثری در ما نیست حذر از گردش چشم سیهی باید کرد شب، چو خورشید جهانتاب نهان از نظر است طیِ این مرحله با نور مهی باید کرد خوش همی می روی ای قافله سالار به راه گذری جانب گم...
-
تقدیم به دوست و همکار خوش ذوقم علی آقا اسلامی
دوشنبه 6 خردادماه سال 1387 12:46
مایهی حسن ندارم که به بازار من آئی جان فروش سر راهم که خریدار من آئی ای غزالی که گرفتار کمند تو شدم باش تا به دام غزل افتی و گرفتار من آئی گلشن طبع من آراسته از لاله و نسرین همه در حسرتم ای گل که به گلزار من آئی سپر صلح و صفا دارم وشمشیر محبت با تو آن پنجه نبینم که به پیکار من آئی صید را شرط نباشد همه در دام کشیدن به...
-
طاقت کجاست
یکشنبه 5 خردادماه سال 1387 18:13
طاقت کجاست روی عرقناک دیده را؟ آرام نیست کشتی طوفان رسیده را بی حسن نیست خلوت آیینهمشربان معشوق در کنار بود پاک دیده را یاد بهشت، حلقهی بیرون در بود در تنگنای گوشهی دل آرمیده را ما را مبر به باغ که از سیر لالهزار یک داغ صد هزار شود داغدیده را با قد خم ز عمر اقامت طمع مدار در آتش است نعل، کمان کشیده را زندان جان...
-
غلطست این که به غیر از تو نپندارم هست
یکشنبه 5 خردادماه سال 1387 18:10
در گمانی که: به غیر از تو کسی یارم هست؟ غلطست این، که به غیر از تو نپندارم هست حیفت آمد که: دمی بی غم هجران باشم زانکه امید به وصل تو چه بسیارم هست! آخر، ای باد، که داری خبر از من تو بگوی: گر شنیدی که بجز فکرت تو کارم هست؟ گر بغیر از کمر طاعت او میبندم بر میان کفر همی بندم و زنارم هست در نهان چارهی بند غم او میسازم...
-
بیار باده
یکشنبه 5 خردادماه سال 1387 18:07
بیار باده، که ما را به هیچ حال امشب برون نمیرود آن صورت از خیال امشب به حکم آنکه ندارم حضور بیرخ دوست مرا نماز حرامست و می حلال امشب ز باده خوردن اگر منع میکنندم خلق بدین سخن نتوان رفت در جوال امشب ز عشرت و طرب و باده هیچ باقی نیست ولی چه سود؟ که دوریم از آن جمال امشب گرم نه وعدهی دیدار باز دادی دل بلای هجر...
-
ای سفر کرده
یکشنبه 5 خردادماه سال 1387 18:05
ای سفر کرده، دلم بیتو بفرسود،بیا غمت از خاک درت بیشترم سود، بیا سود من جمله ز هجر تو زیان خواهد شد گر زیانست درین آمدن از سود، بیا مایهی راحت و آسایش دل بودی تو تا برفتی تو دلم هیچ نیاسود بیا ز اشتیاق تو در افتاد به جانم آتش وز فراق تو در آمد به سرم دود، بیا ریختم در طلبت هر چه دلم داشت، مرو باختم در هوست هر چه مرا...
-
سفر یار
یکشنبه 5 خردادماه سال 1387 18:04
دراز شد سفر یار دور گشتهی ما فغان ازین دلی بیاو نفور گشته ما به آن رسید که توفان بر آیدم بدو چشم ز سوز سینه همچون تنور کشته ما بخواند راوی مستان به صوت داودی ز شوق او سخن چون زبور گشته ما؟ چه بودی آنکه چو حوری در آمدی هر دم به خانهی چو سرای سرور گشتهی ما؟ چه بودی ار خبر او همی رسانیدند به گوش خاطر از خود نفور گشته...
-
مطرب
یکشنبه 5 خردادماه سال 1387 17:57
مطرب، چو بر سماع تو کردیم گوش را راهی بزن، که ره بزند عقل و هوش را ابریشمی بساز و ازین حلقه پنبه کن نقل حضور صوفی پشمینه پوش را جامی بیار، ساقی، از آن بادهای خام وز عکس او بسوز من نیم جوش را بر لوح دل نقوش پریشان کشیدهایم جامی بده، که محو کنیم این نقوش را ما را به می بشوی، چنان کز صفای ما غیرت بود مشایخ طاعت فروش را...
-
مبارک روز بود امروز
یکشنبه 5 خردادماه سال 1387 17:48
مبارک روز بود امروز، یارا که دیدار تو روزی گشت ما را من آن دوزخ دلم، یارب، که دیدم به چشم خود بهشت آشکارا نه مهرست این، که داغ دولتست این که بر دل بر ز دست این بینوا را ز یک نا گه چه گنج دولتست این؟ که در دست اوفتاد این بینوا را درین حالت که من روی تو دیدم عنایتهاست با حالم خدا را هم آه آتشینم کارگر بود که شد نرم...
-
چگونه دل نسپارم
یکشنبه 5 خردادماه سال 1387 17:47
چگونه دل نسپارم به صورت تو، نگارا؟ که در جمال تو دیدم کمال صنع خدا را چه بر خورند ز بالای نازک تو؟ ندانم جماعتی که تحمل نمیکنند بلا را نه رسم ماست بریدن ز دوستان قدیمی دین دیار ندانم که رسم چیست شما را مرا که روی تو بینم به جاه و مال چه حاجت؟ کسی که روی تو بیند به از خزینهی دارا شبی به روز بگیرم کمند زلفت و گویم:...
-
غم دمادمست اینجا
یکشنبه 5 خردادماه سال 1387 17:45
گر تو طالب عشقی، غم دمادمست اینجا ور نشانه میپرسی، رشته سر گمست اینجا چون درین مقام آیی گوش کن که: در راهت ز آب چشم مظلومان چاه زمزمست اینجا چیست جرم ما؟ گویی کز حریف ناهمتا هر کجا که بنشینی گو کژدمست اینجا جو فروش مفتی را از نماز و از روزه رنگ چهرهی کاهی بهر گندمست اینجا گر حریف مایی تو، ما و کنج میخانه ور زعشق...
-
ماییم و سرکویی
یکشنبه 5 خردادماه سال 1387 17:43
ماییم و سرکویی، پر فتنهی ناپیدا آسوده درو والا، آهسته درو شیدا در وی سر سرجویان گردان شده از گردن در وی دل جانبازان تنها شده از تنها بر لالهی بستانش مجنون شده صد لیلی بر ماه شبستانش وامق شده صد عذرا خوانیست درین خانه، گسترده به خون دل لوزینهی او وحشت، پالودهی او سودا با نقد خریدارش آینده خه از رفته با نسیهی...
-
رفتی
یکشنبه 5 خردادماه سال 1387 17:33
رفتی و نام تو ز زبانم نمیرود و اندیشهی تو از دل و جانم نمیرود گرچه حدیث وصل تو کاری نه حد ماست الا بدین حدیث زبانم نمیرود تو شاهدی نه غایب ازیرا خیال تو از پیش خاطر نگرانم نمیرود گریم ز درد عشق و نگویم که حال چیست کاین عذر بیش با همگانم نمیرود خونی روانه کردهام از دیده وین عجب کز حوض قالب آب روانم نمیرود چندان...
-
دل تنگم
یکشنبه 5 خردادماه سال 1387 17:31
دل تنگم و ز عشق توام بار بر دل است وز دست تو بسی چو مرا پای در گل است شیرین تری ز لیلی و در کوی تو بسی فرهاد جان سپرده و مجنون بیدل است گر چه ز دوستی تو دیوانه گشتهام جز با تو دوستی نکند هر که عاقل است گر من به بوسه مهر نهم بر لبت رواست شهد عقیق رنگ تو چون موم قابل است در روز وصلت از شب هجرم غم است و من روزی...
-
هنگام شعر گفتن شوقت مرا قرین دان
یکشنبه 5 خردادماه سال 1387 17:30
ای پستهی دهانت شیرین و انگبین لب من تلخ کام مانده در حسرت چنین لب بودیم بر کناری عطشان آب وصلت زد بوسهی تو ما را چون نان در انگبین لب هرگز برون نیاید شیرینی از زبانش هر کو نهاده باشد باری دهان برین لب عاشق از آستینت شکر کشد به دامن چون تو به گاه خنده، گیری در آستین لب تا در مقام خدمت پیش تو خاک بوسد روزی دو ره نهاده...
-
تو را من دوست میدارم
یکشنبه 5 خردادماه سال 1387 17:27
تو را من دوست میدارم چو بلبل مر گلستان را مرا دشمن چرا داری چو کودک مر دبستان را چو کردم یک نظر در تو دلم شد مهربان بر تو مسخر گشت بیلشکر ولایت چون تو سلطان را به خوبی خوب رویان را اگر وصفی کند شاعر تو آن داری به جز خوبی که نتوان وصف کرد آن را دلم کز رنج راه تو به جانش میرسد راحت چنان خو کرد با دردت که نارد یاد،...
-
رفتی و دل ربودی یک شهر مبتلا را
یکشنبه 5 خردادماه سال 1387 17:25
رفتی و دل ربودی یک شهر مبتلا را تا کی کنیم بی تو صبری که نیست ما را بازآ که عاشقانت جامه سیاه کردند چون ناخن عروسان از هجر تو نگارا! ای اهل شهر ازین پس من ترک خانه گفتم کز نالههای زارم زحمت بود شما را از عشق خوب رویان من دست شسته بودم پایم به گل فرو شد در کوی تو قضا را از نیکوان عالم کس نیست همسر تو بر انبیای دیگر...
-
از عطار
یکشنبه 5 خردادماه سال 1387 17:22
قبلهی ذرات عالم روی توست کعبهی اولاد آدم کوی توست میل خلق هر دو عالم تا ابد گر شناسند و اگر نی سوی توست چون به جز تو دوست نتوان داشتن دوستی دیگران بر بوی توست هر پریشانی که در هر دو جهان هست و خواهد بود از یک موی توست هر کجا در هر دو عالم فتنهای است ترکتاز طرهی هندوی توست پهلوانان درت بس بیدلند دل ندارد هر که در...
-
آن خط سوم منم
یکشنبه 5 خردادماه سال 1387 17:15
آن خطاط سه گونه خط نوشت یکی را خود خواند و لا غیر یکی را هم خود خواند و هم غیر یکی را نه خود خواندی و نه غیر آن خط سوم منم
-
تو صاحب منصبی جانا ز مسکینان نیندیشی
یکشنبه 5 خردادماه سال 1387 16:54
تو از هر در که بازآیی بدین خوبی و زیبایی ملامتگوی بیحاصل ترنج از دست نشناسد به زیورها بیارایند وقتی خوبرویان را چو بلبل روی گل بیند زبانش در حدیث آید تو با این حسن نتوانی که روی از خلق درپوشی تو صاحب منصبی جانا ز مسکینان نیندیشی گرفتم سرو آزادی نه از ماء مهین زادی دعایی گر نمیگویی به دشنامی عزیزم کن گمان از تشنگی...
-
حافظ و یاد اصفهان
یکشنبه 5 خردادماه سال 1387 16:52
محمد مهدى بن محمد رضا الاصفهانى، در کتاب نصف جهان فى تعریف الاصفهان، درباره دیدار حافظ از اصفهان و یادنامه او چنین مى نویسد: خواجه حافظ شیرازى علیه الرحمه در اثناء اسفار خود به اصفهان رسیده مدتى متوقف گشته است و با اهالى اصفهان خوش بر آمده، کمال الفت را پیدا نموده و چون به شیراز رفته است این غزل را در حسرت و افسوس از...
-
این دلق ازرق فام
یکشنبه 5 خردادماه سال 1387 16:43
برخیز تا یک سو نهیم این دلق ازرق فام را هر ساعت از نو قبلهای با بت پرستی میرود می با جوانان خوردنم باری تمنا میکند از مایه بیچارگی قطمیر مردم میشود زین تنگنای خلوتم خاطر به صحرا میکشد غافل مباش ار عاقلی دریاب اگر صاحب دلی جایی که سرو بوستان با پای چوبین میچمد دلبندم آن پیمان گسل منظور چشم آرام دل دنیا و دین و...
-
ایران و حافظ در دیوان گوته
یکشنبه 5 خردادماه سال 1387 16:42
ایران و حافظ در دیوان گوته « گوته اشعار حافظ را به دیده ی شکلی مطلوب و آرمانی برای سرودن شعر در دوران سالخوردگی خویش می نگرد » بر اساس شواهد و مدارک موجود ، گوته شاعر بزرگ کلاسیک آلمان ، به هر چه که رنگ و بوی فرهنگ و هنر یونان باستان را داشت عشق می ورزید و از اوان جوانی به تمام مظاهر تمدن عهد هخامنشی بسیار علاقه مند...
-
وه که تدبیر تو چه عالی است، ای پروردگار ابدیت!
یکشنبه 5 خردادماه سال 1387 16:40
این مطلب رو تو سایت تبیان خوندم : کسانی که فیلم سینوحه طبیب فرعون را دیده اند در آنجا با فرعونی از فراعنه مصر آشنا می شوند که گویا برادر سینوحه بوده و اهل عبادت و شب زنده داری که در آخر هم به واسطه کوشش در جهت معرفت حضرت پروردگار به شناختی از توحید می رسد اسم این فرعون اخناتون بود و گویا شاعر هم بود آنچه در پی می آید...
-
بگذارید و بگذرید
یکشنبه 5 خردادماه سال 1387 16:07
بگذارید و بگذرید ببینید ، دل مبندید چشم بیاندازید ، دل مبازید که دیر یا زود باید گذاشت و گذشت
-
برای همکارم
یکشنبه 5 خردادماه سال 1387 16:05
امروز یکی از همکارام از ساعت ۱۰ صبح تا ۱۵ توی صف بانک ملت بود تا پول بده و حج عمره ثبت نام کنه.بعد باید صبر کنه تا قرعه کشی انجام بشه و اگه اسمش در اومد ۳-۴ سال دیگه مشرف بشه به دیار عرب.این شعر زیر رو که شاعرش رو نمی شناسم بهش تقدیم می کنم : آنها که به سر؛ در طلب کعبه دویدند چون عاقبت الامر به مقصود رسیدند از سنگ یکی...
-
مرا قلاش می خوانند
یکشنبه 5 خردادماه سال 1387 15:54
مرا قلاش می خوانند هستم من از دردی کشان نیم مستم نمی گویم ز مستی توبه کردم هر آن توبه که زان کردم شکستم ملامت آن زمان بر خود گرفتم که دل در مهر آن دلدار بستم من آن روزی که نام عشق بردم ز بند ننگ و نام خویش رستم نمی گویم که فاسق نیستم من هر آن چیزی که می گویند هستم ز زهد ونیک نامی عار دارم من آن عطار دردی خوار مستم اثر...
-
کو رندی چو مولانا
یکشنبه 5 خردادماه سال 1387 15:46
تو در این یک هفته مشغول کدام علم خواهی گشت ای مرد تمام فلسفه یا نحو، یا طب یا نجوم هندسه یا رمل یا اعداد شوم علم نبود غیر علم عاشقی ما بقی تلبیس ابلیس شقی علم فقه و علم تفسیر و حدیث هست از تلبیس ابلیس خبیث سینه گر خالی ز معشوقی بود سینه نبود کهنه صندوقی بود تا به کی افغان و اشک بی شمار از خدا و مصطفی شرمی بدار لوح دل...